امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 4 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات امیر علی

وااااای واکسن

1398/8/9 10:02
نویسنده : مامان
200 بازدید
اشتراک گذاری

🤒🤒🤒🤒🤒

بالاخره وقتش رسید امیرعلی جونم،من از واکسن خیلی میترسم نه برای خودم بلکه برای شماها ولی خوب چاره چیه باید زد دیگه 

صبح روز ۶ آبان دایی علی اومد دنبالمون وبامامان نجمه رفتیم مرکز بهداشت یخدان بعداز ارزیابی قد ووزنت رفتیم برای واکسن، ازاونجایی که من طاقت دیدن اینجور چیزا روندارم تورو گذاشتم روی تخت و به مامانی گفتم تو نگهش دار وبعد داشتم جیم میشدم که خانمه صدام کرد گفت کجا بیا دستاشو بگیر 😰😰😰😰

منم دیگه چاره نداشتم اومدم دستاتو گرفتم و صورتم رو گذاشتم روی صورتت که یهو جیغ کشیدی و رنگت سیاه شد بعداز ۱۰ثانیه آرومت کردم وبعد اصلا معلوم نبود تو واکسن زدی وقتی اومدیم خونه تا دوبار موقع تعویض پوشک خیلی گریه میکردی ومن کمپرس یخ روی پات میذاشتم تادردت ساکت بشه وخدا روشکر صلوات نذر آقا امام رضا کردم که زود خوب بشی که دیگه خیلی خوب شدی آخه اونروز شب شهادت امام رضا بود.

اینم جای واکسن که توی پای چپت هست

 

پسندها (2)

نظرات (0)