امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات امیر علی

واکسن ۴ ماهگی

امیر علی جونم در تاریخ ۷ دی بردیمت برای واکسن ۴ ماهگی ابتدا رفتیم واسه قد و وزن که خانم پرستار گفتن خیلی خوب وزن گرفتی😍😍وزنت حدودا ۶ کیلو و۸۰۰ گرم و قدت حدود ۶۲ سانت و دور سرت ۴۱ سانت بود. بعدشم رفتیم واسه زدن واکسن که اول قطره فلج اطفال بهت داد بعد واکسن ۵ گانه توی پای چپ و واکسن فلج اطفال توی پای راستت بمیرم الهی😥😥اینقدر جیغ کشیدی که نگو خدا رو شکر بعدش خیلی اذیت نکردی و این نیز گذشت ...
3 فروردين 1399

چهار ماهگی مبارک

🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳 مبارک مبارک چهارماهگیش مبارک  هووووووراااااااااا گل پسرم ۴ ماهش شده🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳 امیرعلی جونم بالاخره ۴ ماهه شدی و من خوشحالم که ۴ ماه هرروز روی ماهت رو میدیدم  و روز به روز جلوی چشمم بزرگ میشی وتوی این چهار ماه من به خودم خیلی سختی میدادم و به خاطر دل درد نشدنت خیلی از غذاها و خوراکی ها رو نمیخوردم ولی از الان به بعد دیگه آزادم😊😊 و اما از شیرین کاریهات بگم که توی این مدت انجام میدادی. یکی اینکه دندونات شروع کردن به کرسی رفتن وهمین باعث میشه شبا خیلی بی قراری کنی و مدام صورتت رو میخارونی وهرچی که میبینی رو داخل دهانت میکنی برا همین برات دندون گیر گرفتیم شاید یه کم دردش کم بشه ...
13 بهمن 1398

آغاز زندگی محمدصادق

سلاااااااااام امیر گلی مامان چشم تپلی مامان😍😍😍😍😍 بهت تبریک میگم گل پسرم دایی علی برات یه هم بازی آورده به اسم محمدصادق  محمدصادق در تاریخ ۶ دی ۹۸ در ساعت ۸ صبح به دنیا اومدکه درست باهم ۴ ماه اختلاف سنی دارید امیدوارم درآینده رفیق ودوست خوبی برای هم باشید. اینم از عکساش از بدو تولد تا یه ماهگی واینم بگم که برای چشم روشنی گل عمه ۲۰۰تومن پول با یه دونه سنجاق چشم زخم با یه دونه شناسنامه دوم هدیه بردیم.   ...
13 بهمن 1398

اولین حضور در شهر بازی

امیرعلی جونی  یه شب که داداشی پیله کرده بود بریم شهربازی باهم رفتیم شهر بازی قاصدک که روبروی مصلی اعرافی هست ازاونجایی که خواب بودی تا رفتیم توی سالن دیدم یه قسمتی هست مثلا مطب هست که یه تخت کوچولو گذاشته بودن برای معاینه منم از فرصت استفاده کردم و شما رو گذاشتم اونجا آخر کار هم که بیدار شدی گیج بودی که کجاست آخه تاحالا این همه رنگ واسباب بازی رو یه جا ندیده بودی قربونت برم من اینم ازداداشی که به زور لباس جوجه تنش کردیم😂😂😂😂😂   ...
5 دی 1398

اولین شب یلدا

گل پسملی سلام امسال سال اولی هست که شما در شب یلدای ما حضور داری.امسال ما توی خونه بودیم به خاطر اینکه مامان نجمه اینا داشتن خونشون رو تعمیر میکردن و ننه خدیجه هم تنها بود نتیجه گرفتیم ننه رو بگیم بیاد تا دور هم باشیم سجاد هم دوتا بادکنک هلیوم خریده بود که من به دستات بند کردم تا تو ذوق کنی اینا هم خودم با کمک سجاد درست کردم گلم انشاالله ۱۲۰ سال درکنار هم خوش باشیم. ...
5 دی 1398

اولین حضور در سالن تئاتر

امیرعلی جونم  ۲۴ آذر با سجاد وبابایی رفتیم سالن تئاتر شهر خورشید یه نمایش موزیکال برای بچه ها داشت اسمش رو یادم نیس فکر کنم قصه های قشنگ شهر کتاب یه همچین چیزایی بود من نگران بودم تو اذیت کنی و نتونیم نمایش رو ببینیم وقتی رفتیم داخل سالن شما یه خورده اطراف رو نگاه کردی بعدم شیر خوردی و خواب رفتی تا وقتی نمایش تموم شد البته اون وسطا که بازیگرا جیغ میکشیدن یهو میپریدی باز دوباره میخوابیدی مرسی که اینقدر خوبی اینم داداشی که باعوامل عکس گرفته   ...
5 دی 1398

سه ماهگی مبارک

امیر گلی مامانی سلاااآم بالاخره سه ماهگی فرا رسید باکلی اتفاق خوب  🤗 هزار ماشالله به گل پسرم😘 واما کارای جدیدی که توی این مدت یاد گرتی انجام بدی مهمترینش اینه که تو تازه دستات رو حس میکنی و خیلی برات جذابن برای همین خیلی خیره خیره به دستات نگاه میکنی بعدم تا جایی که راه داره داخل دهانت میکنی🤭 یه چیز دیگه اینکه یه خورده میتونی چیزی توی دستت نگه داری البته فقط چند ثانیه اینم دومین اسباب بازی بود که برات گرفتیم با صدای طبلش حسابی خیره میشی یکی دیگه ازمهارت های جدیدت جیغ زدنه البته نه اینکه گریه کنی فقط ذوق میکنی و حسابی جیغ جیغ میکنی اوغون گفتنت هم که همش به راهه اینم بگم که بابایی خیلی اصرا...
5 دی 1398