امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات امیر علی

اولین حضور در شهر بازی

امیرعلی جونی  یه شب که داداشی پیله کرده بود بریم شهربازی باهم رفتیم شهر بازی قاصدک که روبروی مصلی اعرافی هست ازاونجایی که خواب بودی تا رفتیم توی سالن دیدم یه قسمتی هست مثلا مطب هست که یه تخت کوچولو گذاشته بودن برای معاینه منم از فرصت استفاده کردم و شما رو گذاشتم اونجا آخر کار هم که بیدار شدی گیج بودی که کجاست آخه تاحالا این همه رنگ واسباب بازی رو یه جا ندیده بودی قربونت برم من اینم ازداداشی که به زور لباس جوجه تنش کردیم😂😂😂😂😂   ...
5 دی 1398

اولین شب یلدا

گل پسملی سلام امسال سال اولی هست که شما در شب یلدای ما حضور داری.امسال ما توی خونه بودیم به خاطر اینکه مامان نجمه اینا داشتن خونشون رو تعمیر میکردن و ننه خدیجه هم تنها بود نتیجه گرفتیم ننه رو بگیم بیاد تا دور هم باشیم سجاد هم دوتا بادکنک هلیوم خریده بود که من به دستات بند کردم تا تو ذوق کنی اینا هم خودم با کمک سجاد درست کردم گلم انشاالله ۱۲۰ سال درکنار هم خوش باشیم. ...
5 دی 1398

اولین حضور در سالن تئاتر

امیرعلی جونم  ۲۴ آذر با سجاد وبابایی رفتیم سالن تئاتر شهر خورشید یه نمایش موزیکال برای بچه ها داشت اسمش رو یادم نیس فکر کنم قصه های قشنگ شهر کتاب یه همچین چیزایی بود من نگران بودم تو اذیت کنی و نتونیم نمایش رو ببینیم وقتی رفتیم داخل سالن شما یه خورده اطراف رو نگاه کردی بعدم شیر خوردی و خواب رفتی تا وقتی نمایش تموم شد البته اون وسطا که بازیگرا جیغ میکشیدن یهو میپریدی باز دوباره میخوابیدی مرسی که اینقدر خوبی اینم داداشی که باعوامل عکس گرفته   ...
5 دی 1398

سه ماهگی مبارک

امیر گلی مامانی سلاااآم بالاخره سه ماهگی فرا رسید باکلی اتفاق خوب  🤗 هزار ماشالله به گل پسرم😘 واما کارای جدیدی که توی این مدت یاد گرتی انجام بدی مهمترینش اینه که تو تازه دستات رو حس میکنی و خیلی برات جذابن برای همین خیلی خیره خیره به دستات نگاه میکنی بعدم تا جایی که راه داره داخل دهانت میکنی🤭 یه چیز دیگه اینکه یه خورده میتونی چیزی توی دستت نگه داری البته فقط چند ثانیه اینم دومین اسباب بازی بود که برات گرفتیم با صدای طبلش حسابی خیره میشی یکی دیگه ازمهارت های جدیدت جیغ زدنه البته نه اینکه گریه کنی فقط ذوق میکنی و حسابی جیغ جیغ میکنی اوغون گفتنت هم که همش به راهه اینم بگم که بابایی خیلی اصرا...
5 دی 1398

تولدت مبارک داداشی

🤩🤩🤩 تولد تولد تولدت مبارک   مبارک مبارک تولدت مبارک امیرعلی جونی ۲۳ آبان که شب شد برای داداشی تولد گرفتیم و خانواده دایی وخاله و مامان نجمه و ننه خدیجه رو دعوت کردیم شام تولد هم پیتزا دادیم که یه تیر ودونشون بود هم شام تولد بود و ولیمه به دنیا اومدن شما البته قبلا دعوتشون کرده بودیم ولی همه نبودن  الان داداشی ۶ ساله شده راستی کیکشم دست پخت خودمه😊 انگار بادکنک ها رو خیلی بیشتر از تولد دوست داری 😂 اینم داداشی و کادوهاش   ...
20 آذر 1398

زیارت قبول خاله جون

گل پسملی....۲۰ آبان بود که خاله مهدیه و حسین وعمو صمد رفتن زیارت امام رضا وخاله جون زحمت کشیدن و این لباس با دوتا لباس دیگه که اندازت نبود رو برات سوغات آوردن ممنون ازشون. زنبورک من عاااااشقتم😘😘😘😘😘 ...
19 آذر 1398

وااااای واکسن

🤒🤒🤒🤒🤒 بالاخره وقتش رسید امیرعلی جونم،من از واکسن خیلی میترسم نه برای خودم بلکه برای شماها ولی خوب چاره چیه باید زد دیگه  صبح روز ۶ آبان دایی علی اومد دنبالمون وبامامان نجمه رفتیم مرکز بهداشت یخدان بعداز ارزیابی قد ووزنت رفتیم برای واکسن، ازاونجایی که من طاقت دیدن اینجور چیزا روندارم تورو گذاشتم روی تخت و به مامانی گفتم تو نگهش دار وبعد داشتم جیم میشدم که خانمه صدام کرد گفت کجا بیا دستاشو بگیر 😰😰😰😰 منم دیگه چاره نداشتم اومدم دستاتو گرفتم و صورتم رو گذاشتم روی صورتت که یهو جیغ کشیدی و رنگت سیاه شد بعداز ۱۰ثانیه آرومت کردم وبعد اصلا معلوم نبود تو واکسن زدی وقتی اومدیم خونه تا دوبار موقع تعویض پوشک خیلی گریه میکردی ومن کمپرس یخ روی...
9 آبان 1398