امیرعلی و داداش سجاد
گل پسملی
سجاد از سن ۴ سالگی همش میگفت مامان جان من تنهام برام یه داداش بیار تا باهاش بازی کنم تا اینکه وقتی ۵ سال و ۱ ماهش شد خدا هم دعای او وهم دعای منو بابایی رو اجابت کرد و تو رو به ما داد واز وقتی که فهمید من حامله شدم خیلی خوشحال بود و همش میگفتم انشاالله بچمون پسر باشه و خیلی انتظار میکشید تا تو به دنیا بیای و وقتی برای اولین با تو رو دید یه حالی شد و میگفت چقدر نی نیمون خوشکله
اول که تو رو آوردیم خونه خیلی خوب بود و مراعات میکرد ولی الان که ۲۵ روز گذشته منو بابا رو خیلی اذیت میکنه و یه جورایی لوس میکنه خودشو.
وقتی تو خوابی میاد محکم بوست میکنه یا همش دست رو صورتت میکشه میگه خیلی نرمه دوست دارم دست بهش بزنم وهمین اخلاقاش باعث ناراحتی من میشه ولی تو و خیلی دوست داره و بهم کمک میکنه
🤭
قربون پسرای گلم بشم😘😘😘😘😘
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی